جدول جو
جدول جو

معنی کی منظر - جستجوی لغت در جدول جو

کی منظر
(کَ / کِ مَ ظَ)
منظر شاهانه. (ناظم الاطباء). که منظری شاهانه دارد. شاه سیما:
به پیمان شکستن نه اندرخوری
که شیر ژیانی و کی منظری.
فردوسی.
تو پور جهان نامور مهتری
که شیر ژیانی و کی منظری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کی منوش
تصویر کی منوش
(پسرانه)
از پادشاهان یا شاهزادگان پیشدادی بنا به روایت تاریخ سیستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیک منظر
تصویر نیک منظر
خوش نما، زیبا، خوب رو
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ مَ نِ)
صاحب طبع شاهانه. شاه طبیعت. بزرگ منش:
چنین داد پاسخ که ای کی منش
ز تو دور بادا بد بدکنش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ ظَ)
آنکه نظرش کج باشد. کج بین. بدنگاه. (ناظم الاطباء) ، حسود و رشکین و بدخواه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ظَ)
خوب رو. جمیل. (آنندراج). خوب صورت. خوش نما. (ناظم الاطباء). زیبا. زیباروی:
ای بسا نیک منظرا که هنر
منظرش را سزای مخبر نیست.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ)
اندک التفاتی. مختصر عنایتی:
آنچه سلطان کند به نیم نظر
نکند دولت این درست بدان.
فرخی.
صد ملک دل به نیم نظر می توان خرید
خوبان در این معامله تقصیر می کنند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(کُ هََ / هَُ مَ ظَ)
که منظر پیران دارد. پیرطلعت. کنایه از دنیا:
بلبلی زین بیضۀ خاکی گذشت
طوطیی نو زین کهن منظر بزاد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ ظَ)
زشت روی. (ناظم الاطباء). کریه المنظر. بدگل. بدنما. ناخوش دیدار. (یادداشت مؤلف). زشت صورت. بدقیافه:
شخصی نه چنان کریه منظر
کز زشتی او خبر توان داد.
سعدی.
ده بیست نفر از جرگۀ ازرق چشم کریه منظر را فرستاد. (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کریه روی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک منظر
تصویر نیک منظر
خوشنما، خوبرو خوش نما، خوبروی زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
مناری که در آن کله دزدان و راهزنان و محکومان را چینند تا مایه عبرت مردم گردد منارکله: (بدست خالی ازین راه آخرت گذر است بسان کله منارت اگر هزار سر است)، (رازی)، نره شرم مرد: (شد سر آمد برنگ کله منار در جهان هر که او زیاده سر است)، (عبدالغنی قبول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریه منظر
تصویر کریه منظر
زشت روی، ناخوش دیدار، بدنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج نظر
تصویر کج نظر
آنکه نظرش کج باشد کج بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد منظر
تصویر بد منظر
بد نما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از منظر
تصویر از منظر
از دیدگاه، از روزن
فرهنگ واژه فارسی سره
پری پیکر، پری رخسار، پریرو، پری وار، پریوش
متضاد: بدشکل، ناخوش منظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جمیل، خوبرو، خوشکل، زیبا، شکیل، صبیح، ماهرخ، مهسا
متضاد: بدمنظر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احول، کج بین، کج چشم، کژبین، لوچ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پس زمینه
دیکشنری اردو به فارسی
پیش زمینه
دیکشنری اردو به فارسی